وقتی خورشید طلوع می کند در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید اگر دوست داشتین نظر بدین خوش حال میشم .ممنون برای تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات یادتون نره آخرین مطالب
نويسندگان چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : یک دوست
وقتی خودم را از بالای ساختمان پرتاب کردم.... در طبقه ی دهم زن و شوهری به ظاهر مهربان را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند! در طبقه ی نهم ((پیتر)) قوی جثه و پر زور را دیدم که گریه می کرد. در طبقه ی هشتم ((می ))گریه می کرد،چون نامزدش ترکش کرده بود. در طبقه ی هفتم ((دن)) را دیدم که داروی ضد افسردگی هر روزه اش را می خورد !! در طبقه ی ششم ((هنگ)) بیکار را دیدم که هنوز هم روزی هفت روزنامه می خرد تا بلکه کاری پیدا کند! در طبقه ی پنجم((وانگ )) به ظاهر ثروتمند را دیدم که در خلوت حساب بدهکاری هایش را می رسید. در طبقه ی چهارم ((رز)) را دیدم که باز با همسرش کتک کاری کرده بود!!!! در طبقه ی سوم پیرمردی را دیدم که چشم به راه است تا شاید کسی به دیدنش بیاید. در طبقه ی دوم ((لی لی )) را دیدم که به عکس شوهرش که از 3 ماه قبل مفقود شده بود زل زده است. قبل از پریدن فکر می کردم از همه بیچاره ترم. اما حالا می دانم که هر کسی گرفتاری ها و نگرانی های خودش را دارد. بعد از دیدن همه فهمیدم که مضعم آن قدر ها هم بد نبوده است! حالا به کسانی که همین حالا دارند مرا نگاه می کنند فکر می کنم.آنها بعد از دیدن من با خودشان فکر می کنند وضعشان آنقدر ها هم بد نیست!!!!!!! نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||
![]() |